من «فلاني» هستم ؛ به سراییدن و نوشتن و مخصوصا خط خطی کردن کاغذ علاقه ي وافري دارم.
از شعر هاي خودم خوشم نمياد اما شبا شعرم ميگيره....
در اسفند74 به صورت وارونه با گريه اظهار وجود كردم و الان در خدمتشما هستم...
-------------------
اللهــــــم اني اسئلك الامــــان
يوم لا ينـــفع مال و بنـــون
الــــــــــــــا
من اتـــي اللـــه
بقلـــب سليـــــــم
مامور مرزی میپرسد: « در کیسه ها چه داری؟». او میگوید «شن» مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت میکند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد.
بنابراین به او اجازه عبور میدهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود.
یک روز آن مامور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او میگوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟
قاچاقچی میگوید : دوچرخه!
بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل میکند